وقتی فکر می کنم که قدم به قدم دارم به پایان 20 و اندی سالگی هایم می رسم غصه همه وجودم رو می گیره، اینکه چند ساله دیگه وقتی ازم می پرسن چند سالته باید بگم 30 سالمه خیلی واسم تلخه اینکه بابام 50 سالش شده و موهاش سفیده خیلی برام عذاب آوره!
وقتی بچه بودم آرزو داشتم بزرگ شم، مثلا 22 ساله! فکر می کردم وقتی 24-5 سالم بشه دیگه اوج موفقیتمه و به هر جا بخوام می رسم اما دقیقا وقتی به همون 22 سالگی رسیدم حسرت خوردم که کاش هیچ وقت از این سن عبور نمی کردم!
20 و خورده ای سال از عمرم گذشت و الان که نگاه می کنم می بینم به هیچ جا نرسیدم به هیچ جا!
کاش ماشین زمان واقعی بود!
........................................
پ.ن: عکس برای وقتی است که 22 سالم بود، اوایل نامزدی (عکاس: خانمم!)